loading...
دانلود آهنگ زیبا
گرگ البرز بازدید : 8 شنبه 28 دی 1392 نظرات (0)

درباره حوزه هنر، فرهنگ و اندیشه
فضایی برای اندیشیدن
خلاصه کتاب 4: مطالعات فرهنگی: اصول و مبانی

این کتاب متشکل از چهار فصل ذیل است: تعریف فرهنگ، مطالعات فرهنگی، فرهنگ عامه و مصرف؛ تغییر از اقتصاد محوری به فرهنگ­گرایی.

به طور کلی در این کتاب سعی شده است ضمن بحث درباره مفهوم، دامنه و تحول فرهنگ، به اهمیت فرهنگ با توجه به زندگی فردی انسانی و به طور خاص مطالعه فرهنگ معاصر و ان هم نه فقط فرهنگ سطح بالا یا فرهنگ برتر توجه شود. در این راستا، دو جهت گیری کلی درباره مطالعات فرهنگی در این کتاب قابل تأمل است که عبارتند از:

1-      نگاه نخست، نگاه کلی و عام به فرهنگ؛ که شامل تعبیرهای متفاوت از فرهنگ است.

2-      نگاه دوم، به مراحل تأسیس مرکز مطالعات فرهنگی در دانشگاه بیرمنگام انگلستان می پردازد. این نوع نگاه در مطالعات فرهنگی تا حدی خاص تر از نگاه عام انتقادی به فرهنگ است و به سنت مارکسی، ساخت گرایی و فراساختارگرایی می پردازد.

 فصل اول: تعریف فرهنگ

این فصل شامل مباحث متعددی است و به بررسی مسائلی از قبیل وسیع بودن معنای فرهنگ، فرهنگ و زندگی روزمره، جایگاه مطالعه فرهنگ، نگاه به فرهنگ از بیرون و از درون، تماس و تمایز فرهنگ ها، رویکردهای جدید نسبت به فرهنگ و سرانجام تعریف فرهنگ در علوم مختلف از جمله انسان شناسی، جامعه شناسی و ... می شود.

وسیع بودن معنای فرهنگ

در جوامع مختلف، فرهنگ دارای معنای گسترده ای است به گونه ای که تا سال 1950، حدود صد تعریف از فرهنگ ارائه شده است. از دلایل ارائه تعاریف متعدد از فرهنگ، یکی بدلیل سخت بودن مفهوم فرهنگ و عدم سهولت در دستیابی معنای یکسان برای فرهنگ است و دیگری اینکه اصطلاح فرهنگ بیش از اینکه متعلق به رشته خاص باشد، یک اصطلاح میان رشته است و هر رشته با توجه به موضوعات و اهداف و کاربرد آن در رشته خود این اصطلاح را تعریف می کنند.

فرهنگ و زندگی روزمره

فرهنگ مفهومی است که علمای رشته های مختلف و بسیاری از مردم از آن استفاده می کنند. انها فرهنگ را مفهومی با اهمیت می دانند و مشکلات انسان ها را اغلب بدلیل بی توجهی به مفهوم فرهنگ و عدم درک درست آن می دانند. نگاه غیر تخصصی به فرهنگ، باعث نزدیک شدن آن به زندگی عمومی ما می شود تا جایی که در مورد رفتارها، شیوه پوشش و ... از خود سوال نمی کنیم و فقط هنگامی که در برابر فرهنگی دیگر قرار می گیریم به تمایزات فرهنگی پی می بریم و این امر سبب می شود که فرهنگ تبدیل به امری خودمانی و درونی شود که حاصل حیات فردی و خاستگاه معنی انهاست.

جایگاه مطالعه فرهنگ

بحث درباره فرهنگ، متعلق به دوران نوین است و حتی تا اواخر قرن 20 هم در میان مباحث علوم اجتماعی جایگاه ویژه‌ای نداشته است. در این بین یکی از اصلی ترین حوزه هایی که می توان با مطالعات فرهنگی تبیین و بررسی شود، حوزه تغییرات فرهنگی و روند شکل گیری این تغییرات است؛ با تمایزگذاری میان درک فرهنگ از درون و بیرون و همچنین فرایند تماس و تمایزهای فرهنگی- اجتماعی که در ارتباط با فرهنگ مطرح است؛ می توان تفاوت فرهنگی و تغییرات فرهنگی را فهمید. در این بین، آنچه به ما کمک می کند تا تمایز میان مطالعات فرهنگی و تغییرات فرهنگی را بفهمیم، عبارتند از: 1- تمایز گذاری میان درک فرهنگ از درون و بیرون 2- فرایند تماس و تمایز های فرهنگی - اجتماعی که در زیر به بیان این دو اصل کلی می پردازیم:

1-      نگاه به فرهنگ از بیرون و از درون

 الف) نگاه از بیرون به فرهنگ

بسیاری از کسانی که درباره فرهنگ سخن می­گویند، از بیرون به فرهنگ نگاه می کنند و در مقایسه با دیگر فرهنگ ها به داوری درباره آن می پردازند. این نوع نگاه می تواند ضمن نشان دادن تحول فرهنگ در مقایسه با گذشته اش، بیان کننده تحولات فرهنگ در مقایسه با دیگر فرهنگ ها نیز باشد. این درحالی است که این بررسی از بیرون بر اساس پیش فرض هایی چون «قوم مداری»، «چندگانگی فرهنگی» و «نسبیت گرایی فرهنگی» است که از قدیم در میان سیاحان و ... وجود داشته است.

از قرن 18به بعد، در بررسی مفهوم فرهنگ از بیرون، عناصر اساسی زیر مورد توجه قرار گرفته اند:

    تقابل فرهنگ و طبیعت

تمایز میان فرهنگ و طبیعت از جمله مباحث مهم در شکل گیری علوم انسانی و طبیعی تلقی می شود. این تمایز زمانی که انسان به محیط پیرامون خود تسلط پیدا کرده و تغییراتی در ان ایجاد می کند، شکل می گیرد. در این وضعیت فرهنگ از معنای اندیشه به معنای عمل و وضعیت فعل انسانی تغییر می یابد و معنای آن رفته رفته بصورت «شکل دهی» و پرورش اندیشه و استعداد انسانی به کار می رود؛ به این مفهوم که فرهنگ از معنای عمل (عمل آموزش دادن)، به فرهنگ به معنای وضعیت و حالت (وضعیت اندیشه و ذهن پرورش یافته از طریق آموزش و به اصطلاح فرد با فرهنگ) تغییر می یابد.

    اهمیت مفهوم پیشرفت و رشد

واژه فرهنگ با عقاید و افکار مربوط به پیشرفت، تحول، تعلیم و تربیت و .. همراه می شود و در کانون انها قرار می گیرد. بطوری که پیشرفت، زاده آموختن است؛ یعنی زاده فرهنگی است که پیوسته گسترده تر می شود. لازم به ذکر است که فرهنگ یادآور پیشرفت انفرادی و تمدن یادآور پیشرفت جمعی است.

    تولد مفهوم تمدن در تعامل یا تعارض با فرهنگ

در اندیشه فرانسوی از تمدن، بیشتر به عنوان فرهنگ و از فرهنگ به معنای تمدن یاد می شود. بدین دلیل فرهنگ به تمدن بسیار شبیه و حتی گاهی قابل جایگزینی با هم هستند. در حالی که در اندیشه آلمانی مفهوم فرهنگ با تمدن متفاوت است و در مقابل با یکدیگر قرار دارند. روشنفکران، این دو رویکرد تضاد بین فرهنگ و تمدن (آلمانی) و بیش از هر چیز، فرهنگ به مثابه‌ی هویت ملی (فرانسوی) را نمی‌پذیرند.

    تفاوت میان جهان غربی و شرقی

تحول واژه فرهنگ از معنای واقعی خود (پرورش اندیشه و استعداد) به معنای مجازی آن (عمل، وضعیت و حالت اندیشه) باعث شد تا حتی مردم شناسان به جای اینکه توضیح بدهند، فرهنگ چه باید باشد، به این بپردازند که چه عمل فرهنگی است. لذا از قرن 18 به بعد مردم شناسان و مورخان از جوامع مختلف با جهانی خارج از جهان غربی و با عبارت هایی چون «جهان بدوی»، «جهان شرقی»، «جهان عقب افتاده» و غیره روبه رو شدند و ماهیت رابطه میان این جهانها دغدغه اصلی و بحث آنها شد. اصطلاحاتی چون تحول، تکامل، اشاعه و غیره مفاهیمی اند که نوع رابطه میان این جهانها را توضیح میدهند. در این بین تایلور در پی اثبات وجود تداوم میان فرهنگ ابتدایی و پیشرفته ترین نوع فرهنگ بود. بر خلاف اعتقاداتی که به گسست بین این فرهنگ ها معتقدند.

همچنین در جهت مقابل، اهمیت منشأ تفاوت ها به طرز خاص، زمانی مشخص می شود که به مقایسه میان جهان غرب با جهان شرق می پردازیم. داشتن فرهنگ و توضیح ویژگی های ان در غرب و فقدان آن در شرق، اساس بحث های جدی در مطالعه فرهنگ بوده است. در این موقعیت است که مفاهیمی چون «جامعه با فرهنگ» در برابر «جامعه و فرد بی فرهنگ» مطرح می شود. به همین منظور است که نخستین تلاش ها از سوی سیاست مداران و مورخان علاقمند به مفهوم نژادی انجام گرفت. اصل بر این شد که غرب با نژاد برتر و شرق با نژاد پست تر در جهان مطرح گردند و فرهنگ غرب به لحاظ محتوا و جهت گیری اش نسبت به توسعه و پیشرفت با ارزش تر، مترقی تر است. البته این دیدگاه بعدها مورد نقادی محققان علوم اجتماعی قرار گرفت.

    قوم مداری

در مطالعه تفاوت های طبیعی و نژادی، بحث قوم مداری از موضوعاتی است که فرض خود را با مفهوم زیست شناسی مربوط می داند. با طرح مفهوم «قوم مداری» است که بار دیگر توجه به تمایزهای فرهنگی و تاریخی مطرح شده و مفهوم سازی درباره آن انجام می شود. در این راستا بسیاری از دانشمندان مانند فریزر، مالینوفسکی و براون و ... تفاوت بین جوامع غربی و شرقی را به لحاظ فرهنگ و تمدن موجود در بین آنها می دانستند. از آن طرف، دانشمندانی مانند فرانس بوآس و دیگران معتقد بودند که تفاوت طبیعی و نژادی میان انسان های ابتدایی و متمدن وجود ندارد؛ بلکه تفاوت ها تنها از سنخ تفاوت فرهنگی است.

ب) نگاه از درون به فرهنگ

این نگاه شیوه ای است که بیشتر جامعه شناسی فرهنگ و مطالعات فرهنگی دنبال می‌کند. جامعه شناسان فرهنگ به نحوه تولید و بازتولید فرهنگ در جریان و ساختارهای اجتماعی متفاوت می­پردازند. در این نوع نگاه، به بررسی تفاوت­های فرهنگی که در طی مهاجرت­های افراد در سطح ملی و بین المللی اتفاق می افتد، پرداخته میشود. مطالعه این تفاوت ها موجب شد تا حوزه مطالعه خرده فرهنگ ها در درون جامعه شناسی جدی تلقی شود و مفهوم سازی در این زمینه صورت گرفته و پاسخ تمام تفاوت ها و تعارض ها را در فهم فرهنگ جستجو نمایند. در این قسمت به تمایزها و تماس های فرهنگی اشاره می شود که حاصل آن، تفاوت ها و یا شباهت های افراد به یکدیگر است.

2-      تماس و تمایز فرهنگ ها

جامعه مدرن در فرایند تماس و تمایز اجتماعی ساخته شده و تحول پیدا می کند. بر این اساس، در نظر نگرفتن وضعیت تعاملی دو فرایند تماس و تمایز اجتماعی، ما را از فهم دقیق فرهنگ به معنای کلی، تنوع فرهنگی و صورت های متعدد و متمایز فرهنگی دور می کند. در راستای این نوع دیدگاه که به نظریه‌های جامعه شناسان کلاسیک نزدیک است، جامعه مدرن در درون خود، دارای خرده فرهنگ های و تمایزهای متعدد اجتماعی هست که بین آنها نوعی ارتباط و تعامل وجود دارد. بطوریکه فرهنگ مسلط و فرهنگ زیر سلطه، در یک تعامل و تمایز در جامعه شکل می گیرند. اما اینطور نیست که گروه هایی که از نظر اجتماعی زیر سلطه اند، از منابع فرهنگی خاص خود بی بهره باشند، بلکه آنها از توانایی تفسیر مجدد تولیدات فرهنگی که کم و بیش بر آنها تحمیل می شود، برخوردارند. فهم این تفاوت فرهنگی و قدرت اجتماعی نسبی، موجب می شود تا فرهنگ گروه مسلط، امکان غلبه بر سازوکارهای فرهنگ گروه زیر سلطه را پیدا نکند.

رویکردهای جدید نسبت به فرهنگ

با توجه به نکاتی که به آنها اشاره شد، محوریت یافتن بحث فرهنگ و اهمیت دادن به آن موجب شد تا تغییرات عمده­ای در بررسی مفهوم فرهنگ و رابطه آن با جامعه پیش آید که این رویکردها عبارتند از: 1- تمایزگذاری میان مفهوم فرهنگ و تمدن: این امر توسط تایلور بیان شد؛ او بحث فرهنگ را مطرح نمود؛ اما در رویکرد جدید به مفهوم فرهنگ نگریسته و به تمایز و تفاوت آن با مفهوم تمدن اشاره کرد.

2- تغییر مطالعه فرهنگ از بیرون به درون: در قرن 19 مطالعه فرهنگ از بیرون و به طور مقایسه­ای انجام می­شد، این امر ادامه داشت تا اینکه در نیمه دوم قرن 20 رویکرد درونی به فرهنگ شکل گرفت.

3- تأکید بر «فرهنگها» تا «فرهنگ»: در این مقطع بر مطالعه پیچیدگی و اختلاف فرهنگی و زندگی همه فرهنگها تأکید می­شود؛ تا یک فرهنگ خاص. این معنا را بوآس مردم شناس آمریکایی مطرح کرد.

4- نسبیت گرایی فرهنگی: کارکرد نسبیت گرایی این است که هر فرهنگی به نوبه خود از یک نظام منسجم و کارآمد برخوردار است و باید به تنهایی مورد مطالعه قرار گیرد؛ اما در عین حال می توان هر فرهنگی را در رابطه با فرهنگ های دیگر نیز مطالعه کرد.

5- جابه جایی فرهنگ از معنای تجویزی و دستوری به معنای توصیفی: در نگاه ایجابی و تجویزی به فرهنگ، این مسئله که چیزهای خوب فرهنگی و چیزهای بد غیر فرهنگی است، مهم بود. در گذر تاریخ، نوع نگاه به فرهنگ، به معنای توصیفی آن، یعنی توصیف فرهنگ به همان صورت تجلی‌شده، تغییر کرد.

6- طرح مفاهیم متعدد برای شناسایی صورت های گوناگون فرهنگ و علوم اجتماعی: در کنار مفهوم فرهنگ، مفاهیم دیگری چون فرهنگ توده، فرهنگ مردم، فرهنگ نخبه، و ... مطرح شد. که هر یک از این مفاهیم به دلایل خاص و در شرایط معینی طرح و بررسی شدند.

7- نگاه متفاوت به فرهنگ: در کشورهای مختلف، به فرهنگ بصورت های متفاوت نگریسته می شد. مثلا فرانسویها فرهنگ را در اصل به معنی تمدن به کار می برند؛ در آلمان ملیت به تمدن در بیان فرهنگ ارجحیت پیدا می کند. در انگلیس و امریکا توجه به فرهنگ و خرده فرهنگها شکل گرفته و در هر دو کشور، فرهنگ به شیوه و روش زندگی مردم اطلاق شده است.

تعریف فرهنگ در علوم مختلف

به علت پیچیده بودن و دیدگاه های مختلف درباره فرهنگ، شیوه تعریف آن سخت، طولانی و در بسیاری از مواقع موجب صرف وقت و انرژی گزافی بوده است. در این بین، در تعریف فرهنگ، دو تلاش عمده صورت گرفته است. تلاش هایی که گاه مخالف یکدیگر و گاه به صورت تعاملی مطرح شده اند و عبارتند از:

الف) تلاش سنتی در تعریف فرهنگ: در این تعریف، همسانی مشخصی میان جامعه و فرهنگ وجود دارد. در چنین تعریفی بیشتر به ویژگی های فرهنگ مانند پویایی، سازمان یافتگی، فرهنگ آموختگی، جامع، عام و وابسته بودن فرهنگ به نمادها پرداخته می‌شود.

ب) تلاش مدرن در تعریف فرهنگ: در این تعریف  (در حوزه جامعه شناسی فرهنگ) به فرهنگ، بیشتر از منظر فرهنگ زندگی روزمره و فرهنگ به معنای شیوه و مرام زندگی نگاه شده است. این تعریف جدید از فرهنگ به نگاه فرهنگی جامعه بر می گردد.

در ساماندهی تعریف فرهنگ سه شیوه متفاوت وجود دارد: 1- بهره­گیری از سنت فکری فرارشته­ای 2- بهره­گیری از سنتهای فکری و علمی مطرح و مهم در جامعه شناسی 3- بهره گیری از سنتهای اجتماعی که در عین حال در جامعه شناسی هم مطرح­اند. در ادامه بحث ما بر اساس روش سوم عمل می کنیم:

    تعریف فرهنگ در انسان شناسی

هر یک از حوزه های علوم انسانی و اجتماعی، تعریف خاصی از فرهنگ را دنبال می­کنند. در انسان شناسی، تعریف فرهنگ بر اساس چندین نکته زیر ممکن شده است:

1-      تقدم اصل نیازهای زیستی و نیازهای اولیه هم زیستی میان فرهنگ و تمدن

2-      توجه به نیازهای اشتقاقی، ثانویه یا الزامات فرهنگی

3-      توجه به عناصر عجیب و غریب و قومگرایی

4-      اهمیت عناصر مادی درتعریف و تحلیل فرهنگ

در این بین تایلور به عنوان اولین مردم شناس علمی، مدعی است که انسان های اولیه دارای فرهنگ بوده اند. از نظر او همه انسان ها موجوداتی کاملا فرهنگی اند و سهم هر قوم در پیشرفت فرهنگ شایسته قدردانی است. در این راستا بوآس مدعی است که هر فرهنگ، منحصر به فرد و خاص خود بود و مالینوفسکی نیز فرهنگ را به فرهنگ مادی و معنوی تقسیم می­کند. به عبارتی دیگر تعریف مالینوفسکی از فرهنگ با نگاه انسان شناسی، بر اساس بینش کارکردی است؛ یعنی تقلیل فرهنگ به امور مادی و زیستی و بازتولید محیط دیگری که ساخته ذهن انسانی است.

    تعریف فرهنگ در جامعه شناسی

تردید و ابهام گویی در تعریف فرهنگ در علم جامعه شناسی نیز وجود دارد. جامعه شناسان کلاسیک هر یک به صورت خاصی فرهنگ را تعریف کرده اند. منشأ اصلی طرح نقد فرهنگی، ضرورت نگاه استقلالی به فرهنگ و در عین حال ابهام گویی نسبت به تعریف و معانی فرهنگ، از تضاد درونی سنت فکری آلمانی ناشی شده است. در این راستا، تعریف ها و نظریه های متفاوتی از سوی اندیشمندان در این زمینه شکل گرفت. این امر و تأکید بر فرهنگ موجب شد تا حوزه های مطالعات فرهنگی، جامعه شناسی فرهنگی در درون و یا در کنار علم جامعه شناسی شکل بگیرد. از اصلی ترین حوزه های جامعه شناسی مکتب شیکاگوست که به بحث فرهنگ توجه شایانی کرده است. مسئله اصلی در این مکتب، نحوه انطباق افراد و گروه های متفاوت اجتماعی با جامعه مدرن است. توجه به فرهنگ، ماهیتا بیشر از سنت جامعه شناسی تفسیری اتخاذ شده است تا جامعه شناسی تجربی و اثباتی. توجه جامعه شناسی به فرهنگ به سبب چند امر ذیل است:

1-      به رسمیت شناختن فرهنگ و توجه جامعه شناسی معاصر به فرهنگ والا و توده‌ای

2-      ارتباط بین مصرفگرایی با هویت اجتماعی و سلطه اجتماعی

3-      تأکید بر اینکه هر حوزه­ای در دورن جامعه شناسی از قبیل نژاد، طبقه و.. با فرهنگ مرتبط است

4-      توجه به نظام مفهومی که در آن، به رابطه میان­ذهنیت، کنش اجتماعی و ساختار تأکید شده است.

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 60
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 17
  • آی پی دیروز : 49
  • بازدید امروز : 20
  • باردید دیروز : 55
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 75
  • بازدید ماه : 168
  • بازدید سال : 3,005
  • بازدید کلی : 6,542